مطلبی را که در این پست برای شما انتخاب نمودم از وبلاگی به نام "سیکلوتوریسم Cyclotourism (دوچرخهسواری و ایرانگردی) " می باشد که به فریدونشهر سفر نموده اند و خاطرات خود را از این منطقه چنین نوشته اند :
سفر زاگرس - شروع سفر
ما از ماهها پیش طرح سفری در زاگرس را در ذهنمان میپروراندیم. شاید از پاییز سال گذشته، هنگام سفر به شهرکرد و داران و فریدونشهر، نطفة این برنامه شکل گرفت. با قطعی شدن برنامه از چند نفر از دوستانمان دعوت کردیم تا در این سفر همراه ما باشند، اما غیر از رسول فروغی – که در آخرین روزها جواب مثبت داد – هیچ کدام نتوانستند با ما همراه شوند. او از دوستان من است و چند سفر با دوچرخه را تجربه کرده است.
با توجه به وضعیت آب و هوا و برای پرهیز از گرما، تصمیم گرفتیم سفرمان را از فریدونشهر آغاز، و پس از گذراندن شهرهای داران، دامنه، خوانسار، گلپایگان، خمین، محلات، به شهر دلیجان ختم کنیم. در واقع قصد داشتیم حتماً تا گلپایگان را رکاب بزنیم، و اگر وضعیت را مناسب دیدیم تا دلیجان ادامه دهیم. حتی پیش بینی کرده بودیم که سفر تا نراق، نیاسر و بعد کاشان هم ادامه پیدا کند. البته به شرطی که هم وضعیت هوا اجازه دهد، هم توان ما با توجه به کوهستانی بودن مسیر و هم (از همه مهمتر) وقت، و این در حالتی ممکن بود که بتوانیم با سرعت بیشتر، در وقت صرفهجویی کنیم. البته تلاش برای معرفی موسسة خیریه محک و اطلاع رسانی در مورد ایدز برنامة فوقالعادهای بود که میتوانست از سرعت ما بکاهد، اما این اهمیتی نداشت و مُصرّ بودیم که این دو کار را در حدّ توان خود انجام دهیم.
سیر انتخابی ما حسن دیگری هم داشت. وقتی که مبداً حرکت بلند ترین شهر ایران باشد، به آن معنی است که به هر شهری سفر کنیم، ارتفاع کم کردهایم و به این ترتیب بیشتر با سرازیری (شیب رو به پایین) روبروییم تا با سربالایی! اما مهمتر از همة اینها طبیعت این مسیر بود.
از سهراه کهندژ اصفهان با اتوبوس 7 صبح فریدونشهر حرکت میکنیم. چون دوچرخهها در جعبة اتوبوس جا نمیشوند، با کمک راننده آنها را بر روی سقف اتوبوس محکم می بندیم. سه ساعت در راه هستیم و با احتساب تاًخیر زمان حرکت، تقریباً ساعت 30/10 صبح به فریدونشهر میرسیم.
فریدونشهر
فریدونشهر در انتهای غربی استان اصفهان قرار دارد و با استانهای چهارمحال و بختیاری و لرستان همسایه است. ارتفاع این شهر از سطح دریا 2530 متر است. شهرستان فریدونشهر در حدود پنجاه هزار نفر جمعیت دارد که هجده هزار نفر آن در مرکز شهرستان ساکنند و بقیه یا در روستاها هستند یا عشایریند که بین خوزستان و اصفهان در رفت و آمدند. سیزده هزار نفر از جمعیت ساکن در مرکز شهر، گرجیهایی هستند که دوره صفویه به این مکان مهاجرت کردهاند و بقیه فارسند و در ابتدای شهر ساکن شدهاند، به شکلی که تقریباً بخشهای فارسنشین و گرجینشین از هم جدایند. البته ارتباط بین این دو بخش خوب است و در ادارههای دولتی و مکانهای عمومی با هر دو قوم برخورد میکنیم. همان طور که در نقشه پیداست، فریدونشهر بن بست است و فقط اهالی روستاهای این شهرستان در مرکز شهر رفت و آمد میکنند، و یا گاهی گداری اگر دوچرخهسواری راه گم کند گذارش به این شهرستان واقع در پشتِ کوه میافتد، اما همین گذار کافی است تا دلش را برای همیشه اسیر این اقلیم بیهمتا کند: طبیعتی بکر، هوایی بسیار پاک و سبک، و مردمی به پاکی و زلالی آبهای روان چشمههای زاگرس...
گرجیها بین خودشان با زبان گرجی صحبت میکنند. آنها با مهمان بسیار مهربانند. در این شهر خبری از خشونت و کشمکش و درگیری نیست. راستش برای ما عجیب بود وقتی که رفتیم نان خانگی بخریم، و مغازهدار به ما گفت نان تازه ندارد و نانهایش مال دو روز پیش است! چرا که همین نان را در هر شهر دیگری به اسم نان تازه میفروشند و اگر بپرسی مالِ کِی است به راحتی میگویند همین امروز صبح آوردهاند!! ارتباط با مهمان هم در این شهر بینظیر است. به خوبی به یاد میآورم که با دوستم در مرکز یکی از استانها مشغول گردش بودیم و هنگامی که از تفاوت زبان ما متوجه شدند بومی نیستیم حرف رکیکی (زیر لب) حوالهمان کردند! و با همین خاطره و سابقه بود که وقتی در فریدونشهر کنار خیابان خروجی شهر برای خرید بِتادین از داروخانه ایستاده بودیم، و پسر جوانی سرش را از اتومبیل بیرون آورد و چیزی به ما گفت، من به قیاس آن خاطره، از جوانی که در نزدیکی ما بود پرسیدم :"به ما فحش داد"؟ و جوان جواب داد :"نه، فکر کرد از گرجستان آمدهاید، به شما خوشآمد گفت! ... در این شهر آزار کسی به مورچه هم نمیرسد!!"
نمیدانم این برخورد و رفتار در خون این مردم است، یا از آنجا ناشی میشود که اقلیّت همواره سازگار است و مجبور است اهل مدارا و مردمداری باشد. به هر ترتیب ما هنگام خروج از این شهر حتی یک خاطرة ناگوار هم با خود نداریم.
از نکات جالب دیگر این که 25 روستای این شهرستان تلویزیون ندارند (که این هم از خوشاقبالی آنهاست!) و روستاهایی در این منطقه هست که پزشکشان را با بالگرد برایشان میبرند، و این پزشک که آذوقة خود را هم همراه دارد، تا رسیدن بالگرد بعدی (یعنی چند ماه بعد) در آنجا میماند. محلیها از معلمی صحبت میکنند که زمستان چند سالِ پیش از یکی از روستاهای منطقه پیاده به شهر میآمده (چون بعضی از روستاها جاده ندارند و پیاده رفت و آمد میکنند)، و بین راه در سرما یخ زده و جان داده است. ما در دیدارِ کوتاهی که با بخشدار مرکزی شهرستان (در فرمانداری) داشتیم متوجه شدیم آنها علاقهمندند شهرشان بیشتر معرفی شود و تمایل دارند پذیرای تورهای گردشگری باشند تا به این ترتیب این منطقة بکر بیشتر مورد توجه قرار گیرد و با رونق گردشگری و ایجاد شغل، از فقری که با آن دست به گریبان است بیرون بیاید.
ما در این سفر علاوه بر گردشگری با دوچرخه، اطلاع رسانی درخصوص موسسة خیریه "محک" (موسسة حمایت از کودکان مبتلا به سرطان) و بخش آگاهی رسانی در خصوصِ بیماری ایدز سازمان ملل برای نوجوانان و جوانان در ایران را نیز، در حدّ توان، انجام میدهیم. بخشدار مرکزی معتقد است که جمعآوری کمک برای موسسة خیریه در این منطقه کاری بیهوده است چرا که این مردم خودشان با فقر دست به گریبان هستند و مثال میزند که صبح همان روز یکی از روستاییان برای دریافت مبلغ کمی به فرمانداری مراجعه کرده است، و ایشان و همکارانشان آن مبلغ را جمعآوری کرده و در اختیارش گذاشتهاند.
ما بخش اطلاع رسانی در خصوص بیماری ایدز را با پخش دفترچة اطلاع رسانی و فیلم در مراکز عمومی انجام میدهیم. یک نسخه از دفترچه به همراه یک فیلم برای سربازان نیروی انتظامی در اختیار یکی از سروانهای پاسگاه انتظامی فریدونشهر قرار میدهیم و در دو دبیرستان دخترانه رحمت و الزهرا و دبیرستان پسرانه آزادگان (که هر سه شبانه روزی هستند) دفترچهها و فیلمها را در اختیار مربیهای این مدرسهها میگذاریم. آقای اسفنانی در دبیرستان آزادگان با لطف فراوان پذیرای ما میشود و اصرار میکند که ظهر را مهمان او باشیم، اما ما فرصت زیادی نداریم و باید هر چه زودتر حرکت کنیم تا قبل از تاریکی هوا به داران برسیم. با او در دفتر مدرسه عکسی میگیریم و خداحافظی میکنیم.
هنگام خروج از مدرسه این صحنة زیبا نظرمان را جلب میکند: فکرش را بکنید درب مدرسه به روی چه منظرة دلانگیزی گشوده میشود ...
نزدیک ظهر این شهر را به مقصد داران ترک میکنیم. اما در خروجی شهر دلمان نمیآید تقاضای چند جوان فریدونشهری را برای گرفتن عکس یادگاری نادیده بگیریم، و با توقفی کوتاه این عکس خاطرهانگیز را با این جوانهای دوست داشتنی در سفرنامهمان ثبت میکنیم.
در مطلبهای بعدی حتماً در خصوص موسسة خیریة محک و بخش مبارزه با ایدز سازمان ملل متحد اطلاعاتی خواهیم نوشت.